دوباره نشستن ها

اتومبیل ها که آمدند اسب ها بازنشسته شدند ـ

تراکتورها که آمدند گاوها ـ

بوق ها که آمدند قناری ها ـ

روشنفکرها که آمدند خوک ها ـ

دغل ها که آمدند روباه ها ـ

سبزها که آمدند علف ها ـ

سرخ ها که آمدند آفتابه ها ـ

کلاه ها که آمدند سرها ـ

شهرها که آمدند دهات ها ـ

دهاتی ها که آمدند شهری ها ـ

و

لب ها که آمدند زبان ها ـ

باید " من " هم بیایم و الاغ های زبان بسته را بازنشسته کنم .

 

|
۱۳۹۰/۰۶/۲۸  15:00

شبانه روز

روزها طلوع که می کردی ٬ آفتاب پرست بودم .

نماز شبم را ٬ به روی ماهت می خواندم .

کسوف و خسوف کافرم کرد .

 

|
۱۳۹۰/۰۶/۲۳  14:00

سنگ قبرم

مهم نیست جمع و تفریق تاریخ های روی سنگ قبرتان {قبرمان} چند سال و چند ماه و چند روز می شود .

مهم این است که نور به قبرتان {قبرمان} ببارد .

 بعدا نوشت : عکسی در اینترنت منتشر شده بود از یک سنگ قبر در خارج ایران . رویش نوشته بود : خدایا حالا که آلفرد به آغوش تو بازگشته مواظب کیف پولت باش.

تذکر : موضوع این هفته به پیشنهاد یکی از اهالی کوچه پس کوچه ها و با رای شورا انتخاب شده است . شورایی که عروس و داماد این روزهایمان هم در آن عضو هستند . 

همین عنوان را در کوچه های بغلی  بخوانید…

یادداشت های اتفاقیه (یوسف شیروانیان)

وقتی دلم تنگ می شود (مژده شاه نعمت الهی)

بوی باران عطر خاک (باران سادات)

پرسه خیال (رضوان پری)

میثاق ( زینب حیدری)

انتهای بیراهه (ف@طمه)

حرف های نزدیک ( mEmol )

ترخون (مهدی زرین قلم)

پنجره ( محمد رضا)

منتظر پرواز

طنز تلخ، قهوه اسپرسو (ما، ریحانه)

بی تو با تو بودن (سحر،طه)

مینی تاک (هانیه)

ذهن مرا دنبال کنید (محمد الف)

سین عین طا

جشن بارون (نسرین)

روزهای من (یک بنده ی خدا)

روزگــــ شل.غم ـــــار (محمد)

پسر خاک (ساجد)

نامه ها (امید حق گویان)

ما که رفتیم (محمد)

ملکه نیمه شرقی

.:ساعت ۲۵:.

به همین زودی (مهشید)

دری وری های یک کیبورد به دست

صور اسرافیل (زهرا)

خانوم مهندس می نویسد

به قلم آنها که به بهشت نمی روند ( سحر )

پرسش های علی ( علی)

زنبور ( علی )

امروزه ( سیروس خلیلی )

خدا - عشق - امید ( زهرا )

دلواپسی هایم زیر باران ( یوسف )

وب نوشت های یک دانشجو ( مرتضی طاهری )

مرد کاغذی (ابراهیم )

|
۱۳۹۰/۰۶/۱۸  21:00

ازدواج به سبک کاغذی

راستش را بخواهید ما از همان اولش یک حدس هایی زده بودیم . نه اینکه چیز تابلویی دیده باشیم ٬ که از نبوغ ذاتی خودمان نشات می گرفت . به یکی دو نفر هم گفتیم اما کسی تحویلمان نگرفت . بعد از اینکه داستان علنی شد اول کلی همان نبوغ ذاتی مذکور را آفرین گفتیم و به خود بالیدیم از این همه هوش و ذکاوت . بعد کمی خوشحال شدیم و راستش را بخواهید کمی هم ناراحت . پیش خودمان گفتیم نکند این تازه وارد بیاید و عرصه ی یکه تازی ما را تصاحب کند . بعد خودمان را دلداری دادیم که نه ٬ اصلا مگر کسی می تواند جلوی ما اظهار وجود کند ٬ دوباره پیش خودمان گفتیم حالا آمد و این بنده ی خدا آدم حسابی بود و توانست اظهار وجود کند ....

مشغول همین فکرهای پلیدمان بودیم که دیدیم دور و برمان شلوغ است . نگاه کردیم دیدیم بزرگان فامیل جمع شده اند و بله را از عروس خانم گرفته اند و مهر را بریده اند و ما هم با جناق دار  شده ایم . بین خودمان بماند ٬ هم اکنون از مجلس بله برون مژده خانم با شما صحبت می کنم . مژده خانم را که می شناسید ٬ همان که " وقتی دلش تنگ می شود " می نویسد . آقا داماد هم که افتخار باجناقی ما نصیبش شده است همین آقای محمد الف خودمان است . او که می گوید : ذهن مرا دنبال کنید .

پی نوشت ۱ : بالاخره عروسی به کوچه ی ما هم آمد . حالا هی بگویید کوچه پس کوچه های کاغذی بد است . این هم از برکات این کوچه ها .

پی نوشت ۲ : در طول مدت سپری شدن فرایند این ازدواج خیلی سنگ انداختیم جلوی پای باجناقمان . به امید اینکه گره ای در کارش بیفتد و از ما طلب یاری کند و ما هم در ازای باز کردن گره ی کارش از او بخواهیم تا برای قالب وبلاگمان یک کد حرفه ای بنویسد . اما نشد که نشد . نه سنگ های ما سنگ بود و نه ایشان آدمی بود که برای باجناق کد بنویسد .

پی نوشت ۳ : جمله ای هست که می گوید : " ژیان برای آدم ماشین نمی شود ٬ باجناق فامیل . " مدیون هستید اگر فکر کنید من از آدمهایی هستم که به این جمله اعتقاد دارم . نه ٬ اصلا . من از بچگی به ژیان علاقه ی زیادی داشتم . از آن ژیان هایی که سوارش می شدند و به شمال می رفتند و وسط راه خراب می شد و یک موتور سوار خیر خواه می آمد و شما رو به مقصدتان می رساند و ...

پی نوشت ۴ : نیایید بگویید رامشت فامیل بازی می کند و همه ی اعضای شورا فامیلش هستند . آقای محمد الف تازه فامیل ما شده اند .

پی نوشت ۵ : این ها همه شوخی بود . ما باجناقمان را دوست می داریم و  همینجا از صمیم قلب برایشان آرزوی خوشبختی می کنیم . و عاجزانه از ایشان خواهشمندیم که خیلی خیلی هوای خواهر ما را داشته باشند . او برای ما خیلی عزیز است .

پی نوشت ۶ : آقا محمد و مژده خانم امیدوارم که خوشبخت بشوید . هر روز شاهد موفقیت هایتان باشیم . هر روز زندگیتان بیشتر از پیش رنگ و بوی خدا بگیرد . به آرزوهای قشنگتان برسید . به شادی هایتان افزوده شود . و به ایمانتان . حالا که دینتان کامل گردیده .

|
۱۳۹۰/۰۶/۱۵  23:00

تصمیم کبری

کبری خیلی وقت است تصمیمش را گرفته . او بزرگ شده ٬ ازدواج کرده ٬ مادر شده ٬ فرزندانش بزرگ شده اند و تصمیمشان را گرفته اند .

 می روند .

کبری تنها می ماند . این تصمیم اوست . در ظاهر .

|
۱۳۹۰/۰۶/۱۰  0:00

بدونِ چاره

غریبه ای در حال آشنا شدن است ٬

آشِنایی در حال غریبه شدن .

 

پی نوشت : بعضی ها فقط سیاه می بینند یا سفید . افراط می کنند یا تفریط . عاشق می شوند یا متنفر . ذوق مرگ می شوند یا افسرده .

|
۱۳۹۰/۰۶/۰۸  15:00

این غده ی سرطانی



پی نوشت : عزیزی فرموده بود اگر هر مسلمان یک سطل آب بریزد ، اسرائیل را آب خواهد برد . این روزها این غده ی سرطانی آنقدر ضعیف شده که یک استکان آب هم اکتفا می کند . اگر همت کنیم .


همین عنوان را در کوچه های بغلی  بخوانید…

چه صبری دارد خدا (سجاد رامشت)

یادداشت های اتفاقیه (یوسف شیروانیان)

وقتی دلم تنگ می شود (مژده شاه نعمت الهی)

بوی باران عطر خاک (باران سادات)

پرسه خیال (رضوان پری)

میثاق ( زینب حیدری)

انتهای بیراهه (ف@طمه)

حرف های نزدیک ( mEmol )

ترخون (مهدی زرین قلم)

پنجره ( محمد رضا)

منتظر پرواز

طنز تلخ، قهوه اسپرسو (ما، ریحانه)

بی تو با تو بودن (سحر،طه)

مینی تاک (هانیه)

ذهن مرا دنبال کنید (محمد الف)

سین عین طا

جشن بارون (نسرین)

سپیده دم (محمد مهدی قاضی)

روزهای من (یک بنده ی خدا)

روزگــــ شل.غم ـــــار (محمد)

پسر خاک (ساجد)

نامه ها (امید حق گویان)

ما که رفتیم (محمد)

ملکه نیمه شرقی

.:ساعت ۲۵:.

سردار

به همین زودی (مهشید)

دری وری های یک کیبورد به دست

صور اسرافیل (زهرا)

خانوم مهندس می نویسد

به قلم آنها که به بهشت نمی روند ( سحر )

پرسش های علی ( علی)

زنبور ( علی )

امروزه ( سیروس خلیلی )

خدا - عشق - امید ( زهرا )

|
۱۳۹۰/۰۶/۰۴  21:00
www.ramesht.ir
چه بی صبرم من