عاشقانه(8)
آرزو بر جوانان عیب نیست؛
و جوانیِ من گذشته است.
آرزو بر جوانان عیب نیست؛
و جوانیِ من گذشته است.
دیگر پیر شدهام. روزها به اینکه چه میشود فکر نمیکنم. برای دیدن آدمهای جدید ذوقزده نمیشوم و کارهای جدید وسوسهام نمیکند. هرچه هست در گذشته در حال رخ دادن است. آدمهایی که دیدهام. کارهایی که کردهام. حرفهایی که زدهام و زخمهایی که خوردهام. منظورم از گذشته هم نه روز گذشته و ماه گذشته و حتا سال گذشته که سالهای دور است. سالهایی که به یاد آوردنشان سخت است. سالهایی که فراموش کردهام. آدمهایی که اسم و صورتشان را از یاد بردهام. یک روز، یک لحظه، یک جایی میبینی پشتِسر برایت مهمتر از پیشِروست. آنجا همان لحظهی پیر شدن است؛
دیگر پیر شدهام.
شُخم زدنِ گذشته آنقدرها هم بد نیست؛
گاهی جواهری کهنه از زیرِ آوار بیرون می آید، برقش چشمانمان را می نوازد، دلمان را می بَرد، دنیا را روی سرمان خراب می کند و می رود.
ماندن زیرِ آواری که عطرِ " یک جواهر کهنه " در آن پیچیده است آنقدرها هم بد نیست.
شُجاعت را با فلاکت عوض کرده و اِسمش را گذاشته اَم دِرایت؛
عَجب حِماقتی.
نمی دانم چه مرضی است که پاک کردن را دوست ندارم؛ دور انداختن را دوست ندارم.
صندوقی دارم بزرگ و سنگین، پُر از کارهای خَرکی، حرف های دَری وَری، سکوت های مثلن مصلحتی، پُر از رفتن های نیمه کاره و نرفتن های بُزدلانه، پُر از دیدن های تکراری و ندیدن های اجباری، پُر از دوری های دور، پُر از نزدیکی های دور.
صندوقی دارم بزرگ و سنگین، برای به دوش کشیدن، برای تاوان دادن؛
نمی دانم چه مرضی است.
روزی تنهایت خواهم گذاشت ،
آنوقت تو می مانی و یک گَلّه یابویِ دست به آب .
نکته : به لطفِ آقایِ بلاگفا تعدادی از پست هایم پَرید . خدا خیرش دهد ؛ کمی کم کرد از این بیهودگی ها .
تمام رُخ ، سه رُخ یا نیم رُخش فرقی ندارد ؛ با پس زمینه ی سفید .
قابَش کنید و بزنید به دیوار اتاق .
چشمِ تان که به چشمَ ش بیفتد ،
رُخ در رُخ می شود .
این روزها مُردن کودکی در بورکینافاسو از گرسنگی تقصیر توست ؛
تورم ، بیکاری ، نا امنی و فحشا که دیگر جای خود دارد .
این روزها شده ای نردبان برای بالا رفتن و رسیدن به جایی که تو شانی بیش از نوکری برایش قائل نبودی .
این روزها بسیار منفوری و خیلی ها شادند از رفتنت .
اما من ناراحتم .
تو امید را در ما ساختی . تو زمانی عدالت و ایمان را فریاد زدی که به گمان تحلیلگران آن روز دوره ی این شعارها گذشته بود . تو آمدی و با شجاعتت امید را در ما زنده کردی . ما به آرزوهای بلندپروازانه ات ایمان آوردیم . این که شد یا نشد مهم نیست ؛ اینکه ما یاد گرفتیم آرزوهای بزرگ داشته باشیم مهم بود .
ما تو را فراموش نخواهیم کرد .
بعضى اوقات به اين فکر مى کنم که گاوهاى شيرده گاو تَرَند يا گاوهاى شيرنده. در نگاه اول به نظر مى رسد گاوهاى شيرده گاوتَر باشند. چون هم گاو هستند و هم شير مى دهند که اين خودش يک نوع خريَّت است و خريَّت هم نشان از گاو بودن است. پس مى توانيم نتيجه بگيريم که گاوهاى شيرده گاو تَرند. اما جور ديگرى هم مى شود به قضيه نگاه کرد. گاوهايى که شير نمى دهند ، يا مجبورند زمين را شخم بزنند و بارکشى کنند و در واقع خرکارى کنند يا مجبورند گوشت خود را بدهند و بميرند. خب خرکارى هم خودش يک نوع خريَّت است و خريَّت هم همانطور که قبلا گفته شد از نشانه هاى گاو بودن است. پس اينجا هم مى توان نتيجه گرفت که گاوهايى که خرکارى مى کنند گاو تَرند. گاوهاى گوشتى هم قصّه اى شبيه به همين دارند.آنها مجبورند جان بدهند که طبیعتا اين کار هم خريَّت است و با توجه به اينکه خريَّت از نشانه هاى گاو بودن است مى توان گفت گاوهايى که جان مى دهند هم گاو تَرند.
با توجه به همه ى اين صحبت ها شايد بتوان نتيجه گرفت که اصولا همه ى گاوها تَرَند.
این را گفت و کافر شد .
یک روزِ بارانی ، که همه حواسشان به خیس نشدن است ، سر یک چهارراه شلوغ ،
تمامش را می پاشم رویِ بارانیِ یک مردِ نسبتا محترم .
و وقتی آن مردِ نسبتا محترم فریاد زد : آهای آقا حواست کجاست !؟
جواب می دهم : به بارانیِ شما .
و به بعضي از اشتباهاتمان عادت كرده ايم .
مجموع اين عادت هاي اشتباه و اشتباهاتي كه عادتمان شده اند مي شود زندگي . گاهي .
آتش بزن مرا .
ما سالهاست مرده ایم .
دنیا را زیاد سیاه می بینم .

فرعیِ پنجم در یک روز بارانی
مثل پیرمردی که در یک خیابانِ شلوغ ایستاده به دیوار ... .
این دو دستِ گی کار دستِ مان می دهد آخر .
خر شدن زیاد هم سخت نیست .
کافیست {الف} ، {ب} ، {پ} ، {ت} ، {ث} ، {ج} ، {چ} و {ح} را به سلامت پشت سر بگذارید .
{خ} را بردارید و از روی {د} و {ذ} بپرید . آنگاه میرسید به {ر} و رسما {خَر} می شوید .
به همین سادگی .
قبلا هم گفته ام ؛ به دوستانتان سلام کنید .
چون وقتی بدون خداحافظی می روند تنها یادِ سلامهاشان اندوه دل را تسکین می دهد .
تذکره : فرزادِ عزیز بدون خداحافظی رفتی و من مانده ام با یک دنیا سلام .
تذکره 2 : رفیقم در دیار غربت درگذشت . مهمانش کنید به فاتحه ای .
چتر هم که از مد افتاده است .
هواشناسی ِ وقت ناشناس .
{ چه کنم ٬ شاعر بازیَم نمی آید این روزها }
به خود رجوع می کند ،
چه دور جاهلانه ای .
ای خود ، از میان برخیز .
پلنگ صورتی هم رنگِ سال می پوشد .
خونه ی مادر بزرگه را خراب کرده اند و بجایش برج ساخته اند .
حنا {دختری در مزرعه} ازدواج کرد ٬ طلاق گرفت . دوباره ازدواج کرد ٬ دوباره طلاق گرفته است .
مدرسه ی موشها را گربه خورده است .
تام و جری دعوا را کنار گذاشته و بر سر تمدن نداشته ی شان گفتگو می کنند .
زی زی گولو جراحیِ زیبایی کرده و دیگر تا به تا نیست .
و پینوکیو دیگر نمی خواهد آدم شود .
انگار که سوال احمقانه ای شنیده باشد جواب داد : برای زیارت .
پرسید : زیارت آمده ای که چه ؟
پاسخ داد : که سلامتی بگیرم .
پرسید : سلامتی میخواهی که چه کنی ؟
پاسخ داد : که بتوانم به زیارت بیایم .
زیارت می آمد که سلامتی بگیرد . سلامتی می خواست که به زیارت بیاید .
چه دور عاشقانه ای . چه دور خالصانه ای .
پی نوشت : این پست تکراری است . چه کنم ٬ احساس تکرار را دوست دارد . آقا را دوست دارد.
و تو
همراه اول را فراموش کرده ای .
قرار نبود در دسترس نباشی ٬ ای مشترک مورد نظر .
نماز شبم را ٬ به روی ماهت می خواندم .
کسوف و خسوف کافرم کرد .
کبری خیلی وقت است تصمیمش را گرفته . او بزرگ شده ٬ ازدواج کرده ٬ مادر شده ٬ فرزندانش بزرگ شده اند و تصمیمشان را گرفته اند .
می روند .
کبری تنها می ماند . این تصمیم اوست . در ظاهر .
غریبه ای در حال آشنا شدن است ٬
آشِنایی در حال غریبه شدن .
پی نوشت : بعضی ها فقط سیاه می بینند یا سفید . افراط می کنند یا تفریط . عاشق می شوند یا متنفر . ذوق مرگ می شوند یا افسرده .
مردودی ها بیشتر .
کاش یکی بود که از روی دستش تقلب می کردم .
پی نوشت : قالب وبلاگ فقط با " اینترنت اکسپلورر " به طور صحیح نمایش داده میشود . متاسفانه .
خسته شدیم از بس فاز منفی دادید و آه و ناله کردید .
ما جهان سومی ها را به حال خود واگذارید و به جهالت های مدرن خود بنازید .
بساطتان را جمع کنید ای پیرزن های غر غرو .
پی نوشت 1 : این روزها حتی زمین خوردن کودکی در بازی فوتبال تقصیر جامعه و شرایط روزگار است .
پی نوشت 2 : جهان سوم از بزرگترین دروغ های عصر ماست .
پی نوشت 3 : هرچه تولیدشان کمتر ، مصرفشان بیشتر ؛ این پیرزن های غر غرو .
پی نوشت 4 : شمعی روشن کنیم .
هرچه هست فرار کار ترسوهاست .
پی نوشت ۱ : فرار با هجرت فرق دارد .
پی نوشت ۲ : به قول مرحوم علامه دهخدا : چراغ ما در این مملکت می سوزد .
پی نوشت ۳ : فراری ماشین قشنگی است .

خوشا بر احوال کسی که سیمش به { تو } وصل است
گاهی ٬ زِ آهی ٬ پناهی ٬ نیست .
باید سوخت .
شک ندارم دلیل سجده بر آدم ٬ حوّای علی (ع) بوده است .
یادآوری : خرمشهر را خدا آزاد کرد .
پینوشت : دومین ویژه نامه ی نشریه ی کوچه پس کوچه های کاغذی با عنوان " مهر مادری " منتشر شد .
چون وقتی میشنوید یکی از این دوستان یا غریبه ها بدون خداحافظی رفته است خیلی حسرت می خورید .
پی نوشت : آنهایی که بی نشان می آیید و می خوانید و میروید ٬ [ سلام ]
شهادت می دهم بر یگانگی خداوند و شرک خویش .
امروز یک سگ
مثل خر آمد وسط جاده .
و یک کامیون
مثل گاو از رویش گذشت .
"روز حیات حیاط وحش مبارک"
فاصله ی میان من است با فاحشه ی شهر .
عصرهای جمعه - ناچار - عشغ را با "غین" مینویسم زیرا پایانش ٬ آغاز غصه ی نیامدنت است .
الهی ـ گاهی ـ نگاهی
قرار نبود من در تنهایی ام فرو روم .
نورسیده : یوسف عزیزتر از برادرم هم خانه ی جدیدش را افتتاح کرد . دلمان شاد شد . اینجاست
نورسیده ۲ : دیروز یکی از اهالی کوچه پس کوچه های کاغذی را از نزدیک زیارت کردم . راستش را بگویم ٬ وبلاگش را زیاد نمی خوانم . خودش را خیلی خیلی دوست داشتم . علی آقا سلام
خدا سگ اصحاب کهف را به شمار آورد .
نمیدانم چرا ذوالجناح را هیچوقت به شمار نمی آورند .
او که تا آخر ایستاد و شهید شد .
به قول کتاب " قصه ی کربلا " ، او که از خیلی آدمها آدم تر بود .
نو رسیده : کتاب قصه ی کربلا یک کتاب صوتی است . برای آشنایی بیشتر نگاهی به اینجا بیاندازید .
شب تاسوعاست .
کاش نبود .
بچه که بودم آرزوی هر روزه ام این بود که در کربلا می بودم و شهید می شدم .
این روزها که بچه تر شده ام ٬ شکر روزانه ام برای این است که در کربلا نبودم .
بعید نبود این روزها نامم را در زیارت عاشورا بخوانید .
آنجا که لعن میفرستید .
نورسیده : یوسف میگفت : کاش در محرم امسال کاری کنیم . پیش خودم گفتم امسال هم میزنم به کوچه ی علی چپ .
چه کاری بهتر از این .
کیفم را که دزدیدی ٬ غافل از اینکه دستانم آزاد شده اند ٬ ناراحت شدم .
مدارکم را که بردی ٬ غافل از اینکه از نامها آزاد شده ام ٬ ناراحت شدم .
غافل از اینکه می توانم دست در جیب ٬ فارغ از بند نام و نشان ٬ خیابانهای پاییز را نفس بکشم .
نورسیده : مدارکم پیدا شد ٬ کیفم نه .
اندوه گذشته
سایبان شادیهای امروز است .
نورسیده : این روزها که وبلاگ عزیز تر از برادرم فیلتر شده بیش از پیش دلتنگش می شوم .
تفاوت است میان من و کافر .
که او ایمان دارد به کفر خویش و من کافر بر ایمانم .
پرستار تو را در آغوش من گذاشت و فرار کرد . پشت سرش پرستار دوم رفت .
پزشک فریادی از خشم زد که اگر قرار باشد برویم همه با هم میرویم و فعلا قرار این نیست .
پرستاران برگشتند .
صدام دو کوچه پایین تر موشک زده بود .
" راوی : مادرم "
وقتی قلات نشد ٬
فهمیدم آنجا که نمی شوی تو را می شمارند .
نشدن هایت را می شمارند .
اما من ٬
من شکست خوردم ٬ نشدم ٬ اما نمی شمارمش .
من شدن را مشق می کنم ٬
این را از اولین استاد معماری ام آموخته ام .
این را از خالقم دیده ام .
آن روزها نه ارتباط را میشناختم ٬ نه کتاب دعا و نه او .
این روزها هنوز در حیرت او یم .
کوچه ٬ پس کوچه هایت .
کوچه پس ٬ کوچه هایت .
کوچه ٬ پس ٬ کوچه هایت .
این بود همه ی شادی کودکی ام .
بی شک سبزی پرچمم را اشکهای تو می رویاند .
گاهی آرام است و گاهی پریشان .
گاهی پر درد است و گاهی خالی .
هرچه هست ٬
بی شک خانه ی خداست این قلب خسته ی شما .
سحر نزدیک است و ز من دور .
این خدای صبور .
این زمین گرد .
صفحه ام پر شده بود از خط های کج و معوج . تازه به گمانم خیلی صاف کشیده بودم .
از بالا به پایین ٬ از چپ به راست .به عمرم چنین کار بیهوده ای نکرده بودم.
البته این گمان آن روزم بود .
چشمم که افتاد به صفحه ی دفترش از رو رفتم. خط ها آنقدر صاف بود ٬ گمان می کردی با خط کش کشیده شده بودند.
اما کار خط کش نبود ٬ دستش صاف بود .
بعدها فهمیدم قلب صاف و صادقی هم دارد.
آن روز گذشت.
داخلی - روز - همان آتلیه
همه شش ضلعی کشیده اند و آورده اند. با یک نگاه فهمیدم همه اشتباه کشیده اند٬
و خوشحال از اینکه خودم درست کشیده ام .
یک تقاضای ساده و پاسخی ساده .
داخلی - امروز - اینجا
شادم ٬ شادم که درست کشیدم
شادم که نادرست کشیدی آن شش ضلعی های منتظم را ٬
بانو.
یک به یک حباب آرزوهایش می ترکید و می شدند خاطره.
آلبومش کم کم داشت پر می شد از افتخارات دهن پر کن.
هر که میدیدش ذوق مرگ می شد و آه می کشید.
نزدیک های آخر نامه ای برای خدایش که خودش شده بود نوشت ٬ این انسان معاصر من.
"حال همگی ما خوب است
اما تو باور نکن"
امضا : من که می خواستم تو باشم.
هواپیماها ٬ قطارها و خودروها هر روز سرعتشان بیشتر می شود.
پزشکی ٬ فیزیک ٬ شیمی ٬ هوا فضا ٬ ... به سرعت در حال پیشرفت هستند.
اطلاعات به سرعت در حال تبادل هستند.
بی شک انسانِ امروز پر سرعت ترین در تاریخ خود است.
به گمانم تنها در سراشیبی می توان چنین سرعتی را تجربه کرد.
انگار که همه ی وجودم فرو ریخت.
امروز وقتی مطلب جزیره ی سرگردانی را در وبلاگ عزیزتر از برادرم خواندم آن دیوارهای مانده ی وجودم هم فرو ریخت.
یادم آمد روزگاری نه چندان دور را که از چند ماه قبل ایام فاطمیه را در تقویم جیبیمان لایت میکردیم و ...
بگذریم ، هرچه بیشتر یادم می آید بیشتر فرو می ریزم.
خودم را می زنم به بیهودگی.
آری ، جسارتا برای من هنوز فاطمیه نشده است.
فرو میریزم.