آن روزها

 

پرستار تو را در آغوش من گذاشت و فرار کرد . پشت سرش پرستار دوم رفت .
پزشک فریادی از خشم زد که اگر قرار باشد برویم همه با هم میرویم و فعلا قرار این نیست .
پرستاران برگشتند .
صدام دو کوچه پایین تر موشک زده بود .

" راوی : مادرم "

|
۱۳۸۹/۰۶/۳۱  16:00
www.ramesht.ir
چه بی صبرم من