(1) برای خدا

به یاد غم های خدا که می افتم دلم برایش می سوزد .

بی شک خدا به یاد کارهایم که می افتد دلش برایم می سوزد .

دلم برایش می سوزد وقتی دلش برایم می سوزد .

چه صبری دارد خدا .


پی نوشت : این مطلب تکراری است اما چه کنم که احساس ٬ تکرار را دوست دارد .
|
۱۳۸۹/۰۴/۲۹  14:00

خانه ی خدا

گاهی تند می زند و گاهی کند .

گاهی آرام است و گاهی پریشان .

گاهی پر درد است و گاهی خالی .

هرچه هست ٬

بی شک خانه ی خداست این قلب خسته ی شما .

|
۱۳۸۹/۰۴/۲۴  5:00

خدا

شب از نیمه گذشته است و ز من نیز .

سحر نزدیک است و ز من دور .

این خدای صبور .

|
۱۳۸۹/۰۴/۲۲  3:00

زمین گرد

چه مردانه به دوش میکشد بار سنگین گناهانمان را .

این زمین گرد .

|
۱۳۸۹/۰۴/۲۰  16:00

نمی شود

بیخود به تو دل خوش کرده ام تا حرفهای نگفته ام را برایت بگویم ٬

که این هم نمی شود .  

ای دنیای مجازی بی پرده .

|
۱۳۸۹/۰۴/۱۶  9:00

این صادق

یک سالی می شود که نوزاد ۹ ماهه اش را ندیده است این صادق .

 بغض پدرانه اش با غرور مردانه اش گلاویز شده بود و به برقی در چشمانش اکتفا کرد این صادق.

با آن لهجه ی غریبش می گفت " دلم تنگ آمده است " و میخواست برگردد وطنش این صادق .

 شوروی ... و آمریکای ... زندگی برایمان  نگذاشتند و آوارگی بد دردیست  ٬

این ها را با کینه میگفت این صادق .

از ما هم دل پری داشت این صادق .

از اهالی افغانستان بود این صادق ٬ همسایه ی دیوار به دیوارمان.

پی نوشت ۱ : به سفارش اولین استاد معماری ام نوشتم درباره ی این صادق .

پی نوشت بعدی :  به فکرم رسید کلیه ی سفارشات پذیرفته میشود . "این افتخار ماست"

 

 

|
۱۳۸۹/۰۴/۰۹  21:00

روز - شش ضلعی - بانو

داخلی - روز - آتلیه

صفحه ام پر شده بود از خط های کج و معوج . تازه به گمانم خیلی صاف کشیده بودم .

از بالا به پایین ٬ از چپ به راست .به عمرم چنین کار بیهوده ای نکرده بودم.

البته این گمان آن روزم بود .

چشمم که افتاد به صفحه ی دفترش از رو رفتم. خط ها آنقدر صاف بود ٬ گمان می کردی با خط کش کشیده شده بودند.

اما کار خط کش نبود ٬ دستش صاف بود .

بعدها فهمیدم قلب صاف و صادقی هم دارد.

آن روز گذشت.

داخلی - روز - همان آتلیه

همه شش ضلعی کشیده اند و آورده اند. با یک نگاه فهمیدم همه اشتباه کشیده اند٬

و خوشحال از اینکه خودم درست کشیده ام .

یک تقاضای ساده و پاسخی ساده .

داخلی - امروز - اینجا

شادم ٬ شادم که درست کشیدم

شادم که نادرست کشیدی آن شش ضلعی های منتظم را ٬

بانو.

|
۱۳۸۹/۰۴/۰۲  20:00

اولین استاد معماری ام

از یک دوشنبه ی پاییزی شروع شد . همه چیز غریب بود .غریبی که خیلی زود قریب شد.

کلاسی با میزهای بزرگ سفید ٬ و استادی که هیچکس انتظار آمدنش را نمی کشید .

و حرف هایی که بعدها روشنی صفحه ام شد ٬ و کلاس رسمی که رسم زندگی ام آموخت .

چندی بعد رسم زندگی را تمرین کردیم و سپس تمرین را به طرح کشیدیم .

دو سال دوری و دوستی و تماسی شاید اتفاقی و اعتمادی خواهرانه.

ساختمان مسجدی و آن طبقه ی ششم که اوایل خیلی بالا بود.

آن شش روز کذایی که سلام نکرده بودم و شاید هم خداحافظی .

گفته بودم "تو" به جای "شما" و عجب بی شعوری بودم من .

و البته ناهارهای پر مهر بانو که مایه ی دلگرمی بود .

و باز هم البته حمایت های خواهرانه .

و کابلهایی که تا به هم پیوست دوستی چندین و چند ساله ای گسست .

و ماجرای الاغ پدر و لودر جنگ ٬ و فرشته ی نجات و قدم خیر ٬ و باز همان حمایت خواهرانه که گفتم .

بچه که بودم دلم می خواست دستم به لوستر سقفی خانه مان برسد که نمی رسید .

این روزها به این می اندیشم که برای قد کشیدن به مدرسه ی بسکتبال مهران بروم .

البته بعد از برپا کردن خیمه ی قلات .

آری از یک دوشنبه ی پاییزی شروع شد داستان من و اولین استاد معماری ام و حمایت های خواهرانه اش .

پی نوشت : با عرض پوزش کمی طولانی شد .

 

|
۱۳۸۹/۰۴/۰۲  11:00
www.ramesht.ir
چه بی صبرم من