این صادق

یک سالی می شود که نوزاد ۹ ماهه اش را ندیده است این صادق .

 بغض پدرانه اش با غرور مردانه اش گلاویز شده بود و به برقی در چشمانش اکتفا کرد این صادق.

با آن لهجه ی غریبش می گفت " دلم تنگ آمده است " و میخواست برگردد وطنش این صادق .

 شوروی ... و آمریکای ... زندگی برایمان  نگذاشتند و آوارگی بد دردیست  ٬

این ها را با کینه میگفت این صادق .

از ما هم دل پری داشت این صادق .

از اهالی افغانستان بود این صادق ٬ همسایه ی دیوار به دیوارمان.

پی نوشت ۱ : به سفارش اولین استاد معماری ام نوشتم درباره ی این صادق .

پی نوشت بعدی :  به فکرم رسید کلیه ی سفارشات پذیرفته میشود . "این افتخار ماست"

 

 

|
۱۳۸۹/۰۴/۰۹  21:00
www.ramesht.ir
چه بی صبرم من