رضای ایران


دردِ نان است .
دردِ نام است.
دردِ بی دردیست ، دردِ انسان معاصر .
درد بی درمانم آرزوست .
همین عنوان را در کوچه های بغلی بخوانید:
تفاوت است میان من و کافر .
که او ایمان دارد به کفر خویش و من کافر بر ایمانم .
قرعه ی کاغذ که به نام کوچه هایمان افتاد ، پس کوچه هایمان شلوغ شد و گردی به پا شد .
آب پاشی کردم که شاید غبارها فرونشیند که نشد .
کوچه هایمان که کاغذی بود مچاله شد .
جوهرهایمان پخش شد و همه ی یادگاری های روی دیوار از میان رفت .
من مانده بودم و یک دنیای کاغذی مچاله و یک دریا یادگاری محو شده .
خواستم قرعه ای تازه بیاندازم ، یادم افتاد به بی رحمی سنگ و بی مبالاتی قیچی ...
قرار بود حدیث نفس نگویم پس منت خدای را عز و جل ....
" همین عنوان را در کوچه های بغلی بخوانید "