منت خدای را عز و جل

 

قرعه ی کاغذ که به نام کوچه هایمان افتاد ، پس کوچه هایمان شلوغ شد و گردی به پا شد .

آب پاشی کردم  که شاید غبارها فرونشیند که نشد .

کوچه هایمان که کاغذی بود مچاله شد .

جوهرهایمان پخش شد و همه ی یادگاری های روی دیوار از میان رفت .

من مانده بودم و یک دنیای کاغذی مچاله و یک دریا یادگاری محو شده .

خواستم قرعه ای تازه بیاندازم ، یادم افتاد به بی رحمی سنگ و بی مبالاتی قیچی ...

قرار بود حدیث نفس نگویم پس منت خدای را عز و جل ....

 

" همین عنوان را در کوچه های بغلی بخوانید "

 یادداشتهای اتفاقی

وقتی دلم تنگ می شود

فرشتگی کن

 

|
۱۳۸۹/۰۷/۰۹  22:00
www.ramesht.ir
چه بی صبرم من